وقتی مامان کوچک بود...
پسرم باید بگم یکی از بهترین دوران من دوران بچگیام بود با دایی سینا. اون موقعها دایی شاید کلاس اول بود و من ٥ ساله بودم. و هر کاری دایی میکرد چون از من بزرگتر بود منم پشت سرش انجام میدادم. یه روز که مامان من رفته بود سر کار(معلم) و شیفت بعد از ظهری بود ما رو سپرد به بابام و اون هم تازه از سر کار برگشته بود و خسته و کلی هم خرید کرده بود یه گونی برنج- یه شونه تخم مرغ و ... و اونا رو توی آشپزخونه گذاشت و به ما هم گفت دست به چیزی نزنید میخوام برم بخوابم. خلاصه بابا رفت خوابید و خرابکاری ه...
نویسنده :
مامان رادین
13:42