رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

وقتی مامان کوچک بود...

پسرم باید بگم یکی از بهترین دوران من دوران بچگیام بود با دایی سینا.                      اون موقعها دایی شاید کلاس اول بود و من ٥ ساله بودم. و هر کاری دایی میکرد چون از من بزرگتر بود منم پشت سرش انجام میدادم. یه روز که مامان من رفته بود سر کار(معلم) و شیفت بعد از ظهری بود ما رو سپرد به بابام و اون هم تازه از سر کار برگشته بود و خسته و کلی هم خرید کرده بود یه گونی برنج- یه شونه تخم مرغ و ... و اونا رو توی آشپزخونه گذاشت و به ما هم گفت دست به چیزی نزنید میخوام برم بخوابم.     خلاصه بابا رفت خوابید و خرابکاری ه...
7 ارديبهشت 1390

آثار ماندگار رادینم (عکس)

دیروز یاد روزی افتادم که رادین رو باردار بودم خیلی حس خوب و غریبی بود چون رادین و هنوز ندیده بودم و بارداری اولم هم بود پس همه چیز حس غریبی بود اما از اینکه داشتم مادر میشدم و اینکه خدا منو لایق دونست و یه نی نی به من داده بود فوق العاده خوشحال بودم آخه ما بعد از ۷ سال تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم و خدا رادین و بهمون داد . اما بعضی شبها توی خواب احساس میکنم یه چیزی مثل نبض میزنه و بیاد روزایی که رادین رو باردار بودم می افتم و دلم تنگ میشه. حالا هم از اینکه یه گلی مثل رادین دارم خیلییییییییییییی خوشحالمممممممممممم. یه عکس از سونو گرافی رادین   دو تا عکس از دستها و پاهای رادین کوچولو اینم یه عکس تاریخی ا...
6 ارديبهشت 1390

تقدیم به مامانای دلسوز

                         کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزن...
6 ارديبهشت 1390

ماجراهای رادین و عمو سیاوش

پسرم در همسایگی ما یعنی در آپارتمانمون یه فامیلی داریم که پسرشون به نام سیاوش و دخترشون بنام نازیلا جون زندگی میکنند. و از قضا مادر و پسر تو رو خیلی دوست دارن و هر موقع که تو حوصلت سر میره عمو سیاوش میاد دنبالت و میبرتت سر کوچه مغازه سی دی فروشی دوستش و یا توی حیاط با هم توپ بازی میکنین و این خیلی لطف بزرگی برای من بخاطر اینکه به کارای عقب افتادم میرسم و کلی عمو سیاوش و دعا میکنم.  مامانشم یعنی خاله فریبا هم تو رو خیلی دوست داره و در طول روز اگه اون یا من حوصلمون سر بره میریم پیشه همدیگه وتو اونجا هم بازی میکنی. توی زمستون کمتر عمو میومد دنبالت چون هوا سرد بود اما هر از گاهی میومد حالت رو میپرسید و توبعد از یه مدت که نمی...
4 ارديبهشت 1390

کلمات به زبان رادین 2

پسرم ما روز به روز شاهد بزرگ شدنت هستیم واین برای ما بالاترین لذته. تو هروز با کارها و حرفهای جدید ما رو شگفت زده میکنی . یه روز خونه خاله مهسا بودیم و کنترل تلویزیون و گم کرده بودم و همینجوری که داشتیم دنبالش میگشتیم ازت پرسیدیم رادین کنترل رو ندیدی؟ و تو سریع جواب دادی نه . من و خاله مهسا اینقدر ذوق کردیم که دوباره ازت می پرسیدیم تا با کلام زیبات بگی نه. این اولین بار بود که این کلمه رو میگفتی. و تو علاوه بر یاد گرفتن کلمات دو کلمه ای هم داری یاد میگیری. یه روز دیگه با بابایی داشتیم شام میخوردیم تو که عاشق گوجه ای گفتی بابا  گوجه !  و ما کلی خوشحال شدیم.   هواپیما = هبا        ...
3 ارديبهشت 1390

کلمات به زبان رادین 1

  لغتنامه رادین   بابا = بابا   پاپا   بابایی   بایی   بابادی      موقع احتیاج هم  "مامان " میگه        آب = باب                                    نه نه نه بَده    بِده                          ...
3 ارديبهشت 1390